قوله تعالى: و تلْک حجتنا آتیْناها إبْراهیم على‏ قوْمه چون ابراهیم بر قوم خود حجت آورد که از دو گروه کدام یک بى‏بیم‏تر و با من سزاتر؟


او که یک خداى را پرستد؟ یا او که هزاران؟ او که خداوندى پرستد که قادر است و مالک نفع و ضر؟ یا او که عاجزى را پرستد بى‏صفت؟ و نیز بر نمرود حجت آورد که ربی الذی یحْیی و یمیت تا آنجا که گفت: فبهت الذی کفر. چون این حجتهاى روشن بر ایشان آورد، ایشان بقول ابراهیم اقرار دادند، و حجت بر خود لازم شناختند.


رب العالمین گفت: آن حجت ما فرا ابراهیم نموده بودیم، و تلقین کردیم، و او را درآموختیم.


نرْفع درجات منْ نشاء زید اسلم گفت: یعنى بالعلم، چنان که جاى دیگر گفت: «و الذین أوتوا الْعلْم درجات». قومى گفتند: این طبقات ثواب است در بهشت، چنان که آنجا گفت: لهمْ درجات عنْد ربهمْ، همْ درجات عنْد الله، و گفتند: این رفع درجات در دنیا است پیغامبران را بمعجزات، و مومنانرا بکرامات، و توفیق طاعات، چنان که گفت: و رفعْنا بعْضهمْ فوْق بعْض درجات. جاى دیگر گفت: نرْفع درجات منْ نشاء و فوْق کل ذی علْم علیم. عاصم و حمزه و کسایى «نرفع درجات من نشاء» بتنوین خوانند. باقى «درجات من نشاء» با ضافت خوانند، و بمعنى هر دو یکسان‏اند. «إن ربک حکیم» فى امره «علیم» بخلقه.


و وهبْنا له یعنى لابراهیم إسْحاق و یعْقوب. رب العالمین ولد را هبه خواند در قرآن بچند جایگه، چنان که گفت: و وهبْنا لداود سلیْمان، لأهب لک غلاما زکیا، فهبْ لی منْ لدنْک ولیا. و وهبْنا له إسْحاق و یعْقوب میگوید: ابراهیم را بخشیدیم اسحاق و یعقوب. یعقوب پسر اسحاق بود، و اسحاق پسر ابراهیم از ساره، و ابراهیم را هشت پسر بود. اسحاق پدر عبرانیان از ساره، و اسماعیل پدر تازیان از هاجر، و آن شش پسر دیگر از فطورا بنت یقطن الکنعانیة. و یعقوب پدر اسرائیلیان بود.


کلا هدیْنا یعنى للایمان و النبوة، «و نوحا هدیْنا منْ قبْل» یعنى: من قبل ابراهیم و ولده. میگوید: پیش از ابراهیم و فرزندان وى نوح را راه نمودیم، و نبوت دادیم. «و منْ ذریته» یعنى: و من ذریة نوح، و از فرزندان نوح. آن گه تفسیر کرد که ایشان که‏اند: داود، و هو داود بن ایشا، هفتم هفت پسر بود، کهینه ایشان، کشنده جالوت. و قصه وى معروف. و سلیمان پسر داود از زن اوریا زاده بود، و داود و سلیمان از سبط یهودا بودند، و ایوب، و میگویند ایوب از فرزندان روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم بود، و در عصر خویش ملک بود، و ده پسر داشت از دختر میشا بن یوسف بن یعقوب، و در روزگار یوسف بود، و قصه وى معروف. و یوسف، و هو یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، و فیه‏


قال رسول الله (ص):


ان الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم

یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم.


و موسى، و هو موسى بن عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب و هارون اخوه اکبر منه سنا.


و کذلک نجْزی الْمحْسنین چنان که ابراهیم را بر توحید و ثبات وى بر دین خویش و حجت آوردن بر دشمن جزاء نیکو دادیم، و پاداش نیکو کردیم، که او را برگزیدیم و فرزندان پاک دادیم، و درجات وى برداشتیم، در نبوت و در ثواب طاعت با نیکوکاران هم چنان کنیم، و ایشان را جزاء نیکو دهیم.


و زکریا و یحْیى‏ و عیسى‏ و إلْیاس قومى گفتند: الیاس، ادریس است، و این درست نیست که رب العزة نسبت الیاس درین آیت با نوح کرد، و از فرزندان نوح شمرد، و معلوم است که نوح از فرزندان ادریس بود. نوح بن لمک بن متوشلخ بن ادریس، الذى یقال له اخنوخ. و قول درست آنست که از فرزندان هارون بود، و هو الیاس بن بشر بن فینحاص بن العیزار بن هارون بن عمران، کل من الصالحین.


و إسْماعیل و هو ابن ابراهیم و الْیسع وهب گفت: یسع شاگرد الیاس بود. کعب گفت: یسع خضر است که موسى را علیه السلام معلم بود. یمان بن رباب گفت: یسع پسر اسحاق است پدر روم. حمزه و کسایى و اللیسع خوانند بلام مشدد.


یعنى که نام وى لیسع است نه یسع، اما الف و لام زیادت در افزودند و مدغم کردند، چنان است که الف و لام بر قراءت حمزه و کسایى زیادت است، و بر قراءت باقى الف و لام تعریف است. «یونس» و هو یونس بن متى، وى را دو نام است: ذو النون و یونس. گفته‏اند که: الیاس و یسع و یونس در یک زمان بودند، و پس از ایشان باندک روزگار زکریا و یحیى و عیسى بودند. «و لوطا» و هو ابن عم ابراهیم، و اول من آمن به، «و کلا فضلْنا على الْعالمین» اى فضلناهم بالنبوة على عالمى زمانهم.


و منْ آبائهمْ این «من» تبعیض است یعنى: هدینا بعض آبائهم و ذریاتهم.


میگوید: و از پدران ایشان که نامشان درین موضع نبرده‏اند از آدم و هود و صالح و ادریس و غیر ایشان، و نیز مومنان که در عهد آن پدران بر ملت ایشان بودند.


و ذریاتهمْ و از فرزندان این هشده پیغامبرا که نامشان درین آیات برده‏اند، و نام آن فرزندان نبرده‏اند، «و إخْوانهمْ» و برادران ایشان که بر دین و ملت ایشان بوده‏اند. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «و اجْتبیْناهمْ» اى استخلصناهم بالنبوة، مأخوذ من جبیت الماء فى الحوض اذا جمعته. «و هدیْناهمْ إلى‏ صراط مسْتقیم» یعنى الاسلام.


ذلک هدى الله اى دین الله الذى هم علیه. این است دین خدا و ملت‏ بسزا که پیغامبران بر آن بودند، و خداى را عز و جل بدان پرستیدند، یعنى دین اسلام و ملت حنیفى. یهْدی به منْ یشاء منْ عباده آن را که خواهد از بندگان خویش بآن راه نماید، و بر آن دارد، چنان که پیغامبران را بر آن داشت، و بآن راه نمود. و این آیت حجتى ظاهر است بر قدریان، و وجه آن روشن.


و لوْ أشْرکوا لحبط عنْهمْ ما کانوا یعْملون قومى از اصحاب راى باین آیت تمسک کرده‏اند، و گفته‏اند: مرتد چون بدین اسلام باز گردد فرائض طاعت که در حال اسلام گزارده پیش از ردت، قضا باید کرد، که آن همه بردت باطل گشت، که رب العزة میگوید: و لوْ أشْرکوا لحبط عنْهمْ ما کانوا یعْملون ، و کذلک قوله تعالى: لئنْ أشْرکْت لیحْبطن عملک، و این مذهب باطل است، و احتجاج ایشان باین آیت درست نیست، که آیت مجمل است، و در سورة البقرة مفسر گفته که: و منْ یرْتددْ منْکمْ عنْ دینه فیمتْ و هو کافر فأولئک حبطتْ أعْمالهمْ فی الدنْیا و الْآخرة میگوید: کسى که مرتد گردد، و در ردت بمیرد، اعمال وى باطل گردد. پس کسى که توبه کند، و باسلام باز آید، اعمال وى که در اسلام کرده بود حابط نگردد، و بر حال خویش بماند پس بر مرتد که باسلام باز آید جز قضاء آن عمل که در حال کفر از وى فائت گشته واجب نیست، و این آیت ایشان را حجت نیست، و آیت مجمل جز بر وفق مفسر راندن هیچ وجه نیست. پس بمدح پیغامبران باز آمد و بیان کرد که ایشان را چه داد، گفت: أولئک الذین آتیْناهم الْکتاب این پیغامبران نامبرده را میگوید، و آن مبهمان نام نبرده از آبا و ذریات، و قومى فراوان که در قرآن نام ایشان برده. «اولئک» ایشان آنند که دادیم ایشان را کتاب از آسمان فرو آمده، صحف ابراهیم و تورات موسى و انجیل عیسى و زبور داود. «و الْحکْم و النبوة» و علم دادیم و فهم وفقه ایشان را و نبوت.


فإنْ یکْفرْ بها هولاء فقدْ وکلْنا بها قوْما لیْسوا بها بکافرین اگر اهل مکه بدان مى‏کافر شوند و نپذیرند ما قومى را برگماشتیم از مهاجر و انصار که آن را پذیرفتند و تصدیق کردند، و بجان و دل باز گرفتند. «فقدْ وکلْنا بها» اى بالایمان بها. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «و ألْزمهمْ کلمة التقْوى‏». مجاهد گفت این عجم‏اند و فرس، که نادیده بجان و دل قبول کردند، و بغیب ایمان آوردند و تصدیق کردند.


مصطفى (ص) در حق ایشان میگوید: «لو کان الدین معلقا بالثریا لنا له رجال من ابناء فارس»، و عن ابن عمر، قال: قال رسول الله (ص): «لله عز و جل خیرتان من خلقه فى ارضه: قریش خیرة الله من العرب، و فارس خیرة الله من العجم».


پس سخن باز با پیغامبران برد، و در مدح ایشان بیفزود، و مصطفى را صلى الله علیه و سلم بسنت و سیرت ایشان اقتدا فرمود، گفت: أولئک الذین هدى الله اى هداهم الله، «فبهدیهم» اى بسنتهم و سیرتهم بالصبر و الاحتساب، «اقتده» ابن عامر «اقتدهى» خواند بکسر هاء مشبع.


حمزه و کسایى و یعقوب در وصل «ها» بیفکنند، و در وقف بسکون «ها» وقف کنند، و این «ها» هاء وقف گویند، چنان که: اخبره تقله، و هم ازین باب است: کتابیه، حسابیه، ما هیه. باقى قراء در وصل و در وقف بسکون ها خوانند. میگوید: یا محمد! سیرت انباى گیر، و بر پى ایشان رو، و در صبر کردن بر تکذیب و اذى دشمن چنان که ایشان صبر کردند، تا بمراد رسى، چنان که ایشان بمراد رسیدند. آنست که گفت: «فصبروا على‏ ما کذبوا و أوذوا حتى أتاهمْ نصْرنا». مفسران گفتند فقه این آیت آنست که هر چه از پیغامبران درست شود و ثابت گردد از اعمال و احکام، و معلوم شود که آن را بپیغامبرى دیگر و بکتابى دیگر نسخ نکردند، برین امت واجب است که آن را دین خود دانند، و اتباع آن کنند، بر مقتضى اینکه رب العزة فرمود. فبهداهم اقْتدهْ.


«قلْ» یا محمد! «لا أسْئلکمْ علیْه» اى على القرآن و تبلیغ الرسالة «أجْرا» اى جعلا و رزقا. «إنْ هو» اى ما هو یعنى محمد (ص)، و قیل القرآن «إلا ذکْرى‏ للْعالمین» موعظة للخلق اجمعین.


و ما قدروا الله حق قدْره این در شأن حیى بن اخطب آمده از جهودان.


بدر صفیة مادر مومنان پیش رسول خدا آوردند او را، دستهاى وى بر پشت بسته، بدندان خویش قباى دیباى خویش از بازوى خود میکند، و میگفت:


لعمرک ما لأم ابن اخطب نفسه


و لکنه من یخذل الله یخذل.

رسول خدا (ص) سوگند بر وى داد که: بآن خداى که به طور سینا با موسى سخن گفت که در تورات خواندى که: «ان الله یبغض الحبر السمین.


گفت: خواندم گفت: آن تویى. او گفت: ما انزل الله على موسى التوراة، و لا على محمد القرآن، فأنزل الله عز و جل هذه الایة: و ما قدروا الله حق قدْره اى ما علموا عظمة الله اذا اجتروا على تکذیبه، و جحود رسالته، «إذْ قالوا» بزرگى خداى نشناختند که بر وى دلیرى کردند، گفتند: «ما أنْزل الله على‏ بشر منْ شیْ‏ء» فرو نفرستاد الله هرگز بر هیچ مردم هیچ چیز.ابن عباس گفت: مالک بن الضیف بود که این آیت در شأن وى آمد رئیس جهودان و ربانى ایشان. چون این سخن بگفت، با قوم خویش شد. ایشان گفتند: ویلک ما هذا الذی بلغنا عنک؟ چیست اینکه بما رسید که تو گفتى: ما انزل الله على موسى التوراة، و ما انزل الله على بشر من شی‏ء؟! جواب داد که مرا بخشم آوردند، و از سر غضب گفتم. پس جهودان وى را معزول کردند، و بجاى وى کعب اشرف نشاندند.و بروایتى دیگر از ابن عباس آیت مکى است، و در شأن مشرکان قریش فرو آمد، که قدرت الله را منکر بودند، و معجزات را رد کردند، و باین قول معنى «و ما قدروا الله» اى: و ما آمنوا ان الله على کل شی‏ء قدیر. عظمت الله نشناختند، و جلال و بزرگوارى وى ندانستند ایشان که معجزات را رد کردند، و قدرت الله از آن قاصر شناختند. محمد بن الکعب القرظى گفت: «و ما قدروا الله حق قدْره» لم یدروا کیف الله.


قلْ منْ أنْزل الْکتاب الذی جاء به موسى‏ اى محمد! تو آن جهودان را که تنزیل ما را مى‏جحد آرند، جواب ده: «منْ أنْزل الْکتاب»؟ آن کیست که تورات که موسى آورد فرو فرستاد. «نورا» اى ضیاء «و هدى للناس» بیانا لبنى اسرائیل.


آن تورات که روشنایى دلهاست، و راه نمونى بنى اسرائیل «تجْعلونه قراطیس» اى تکتبونها فى دفاتر مقطعة حتى لا تکون مجموعة، لتخفوا منها ما شئتم، و لا یشعر بها العوام، فذلک قوله: «تبْدونها و تخْفون کثیرا» میگوید تورات را در دفترها و قطعها پرکنده مى‏نویسید، تا آنچه خود خواهید از آن پنهان کنید، چنان که آیت رجم و صفت و نعت محمد (ص) پنهان کردند، مکى و ابو عمر «و یجعلونه قراطیس یبدونها و یخفون» هر سه بیاء خوانند اخبار از غائب، چنانست که رب العزة مصطفى را صلى الله علیه و سلم خبر میکند از ایشان که عظمت الله نشناختند، و بر خدا دلیرى کردند، که کتاب را منکر شدند، و آن گه در تورات تحریف آوردند، که لختى از آن بپوشیدند.


باقى بتاء خوانند بر مخاطبه، چنان که مصطفى (ص) با ایشان این میگوید بفرمان خدا: «و علمتم یا معشر الیهود على لسان محمد ما لمْ تعْلموا أنْتمْ و لا آباوکمْ فى التوراة، فضیعتموه و لم تنفعوا به. «قل الله» یا محمد! چون ایشان را پرسى که «منْ أنْزل الْکتاب»؟ اگر ایشان جواب دهند، و الا تو جواب ده، گوى فرستنده آن کتاب الله است.


ثم ذرْهمْ این کلمه خذلان است میان تهاون و تهدید. گذار ایشان را تا در بازى خویش مى‏روند. کسى که کارى کند که از آن نفعى و خیرى نبود، گویند: وى ببازى و هرزه مشغول است. مفسران گفتند: «ثم ذرْهمْ فی خوْضهمْ یلْعبون» همچنانست که جاى دیگر گفت: و أعْرضْ عن الْجاهلین، فأعْرضْ عنْ منْ تولى عنْ ذکْرنا، فأعْرضْ عنْهمْ. پس آن همه منسوخ گشت بآیت سیف.


و هذا کتاب اى: و هذا القرآن کتاب مبارک انزلناه. این قرآن کتابى مبارک است که ما فرود فرستادیم، کتابى پر آفرین و پر برکت، که خیر آن دایم، و نفع آن تمام، و برکت آن فراوان. موعظة خائفان، و رحمة مومنان، و شفیع عاصیان، و یادگار دوستان. «مصدق الذی بیْن یدیْه» یعنى یصدق ما قبله من الکتب التی انزلها الله على الانبیاء، «و لینذر» یقول: انزلناه للبرکة و الانذار. قراءت عامة قراء «لتنذر» بتاء مخاطبه است، یعنى: لتنذر انت یا محمد! بما فى القرآن، و قراءت ابو بکر تنها بیاء است یعنى: لینذر الکتاب، بحکم آنکه کتاب سبب انداز است، اسناد فعل بوى درست است، و ذلک فى قوله: هذا بلاغ للناس و لینْذروا به، و قال تعالى: إنما أنْذرکمْ بالْوحْی، و فى معناه قوله: هذا کتابنا ینْطق علیْکمْ بالْحق. و روا باشد که این فعل با الله برند جل جلاله یعنى: لینذر الله، کقوله: «لینْذر یوْم التلاق».


و لتنْذر أم الْقرى‏ و منْ حوْلها ام القرى مکه است، لأنها قبلة الخلق یومونها، و قیل: لأنها اصل القرى، و دحیت الارض من تحتها، و قیل: لأنها اعظم القرى شأنا کما سمى الدماغ ام الرأس. و منْ حوْلها شهرهاى دیگر است در روى زمین، یعنى لتنذر اهل مکه و اهل سائر الافق، برها و بحرها. و الذین یوْمنون بالْآخرة یعنى: یصدقون بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال، «یوْمنون به» اى: یصدقون بالقرآن انه جاء من عند الله. ثم نعتهم، فقال: «و همْ على‏ صلاتهمْ یحافظون» علیها فى مواقیتها لا یترکونها.